وجودم پر از اتش و هر لحظه گر میگیره گذشته هام مثل ننگه و هر ثانیه که به یادم میاد مثل اتیش زیر
خاکستر میشه اما یه چیزی رو خیلی خوب یاد گرفتم اونم اینه که همه واسه خودت نمیخوانت و هرکسی
به خاطر منافع خودشه که میاد طرفت واسه تنها نموندن و... خسته ام به خدا خسته ام از اینکه بازیچه
زندگی شده ام خدایا چرا صدامو نمیشنوی به خودت قسم توبه کردم و پشیمونم بسته نگاهم کن تنبیه شد
دیگه به اندازه کافی اون چیزی که باید و از دست دادم با ارزش ترین چیز زندگیم اون رفت پشت سرش
روهم نگاه نکرد یا رفت یا بردنش خیلی فرقی نمیکنه مهم اینه که دیگه مال من نیست
هیچ چیز برام لذت نداره و نمیتونه خوشحالم کنه از
همه چیز بدم میاد و اول از همه از این زندگی مسخره نمیدونم چرا اینطور شده من از همه خوشحال تر
بودم و حالا چی
کسی می تونه کمکم کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟معلومه نههههههههههههههه
راستی یک چیز مهم دیگه که فهمیدم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نظرات شما عزیزان:
یک شنبه 7 آبان 1386برچسب:,
|
درباره من
تنها براي تو مي نويسم براي تو که برق چشمانم را زنده مي کني براي دستان تو که گرماي عشق را خجالت زده مي کند براي لبانت که جز ترنم محبت را نمي بوسند براي تپش هاي قلبت که نبضم را به زدن وا مي دارد با توست که روز و شبم معنا دارد تنها براي تو مي نويسم براي تو که...!!!!
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کلبه عشق و آدرس 2ostlove.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.